یه استاد خوب
امروز از اعجاب آمیز ترین روزای زندگیم بود....چند ساعت پیش که داشتم کل نت وبرای گرفتن یه مطلب زیر و رو می کردم یه گزارش دید م که خیلی صحنه ی حسی بود البته برای من. تو ی گزارش دیدار رهبری با هنرمندان در روز یک شنبه، اون گوشه ی تصویر با ورتون نمیشه ...!یکی از استادام ودیدم .اونم چه استادی!!!! راستش تابستان پیش یه کلاس نیم بند نویسندگی می رفتم با چه دردسری.گفتن نداره که تو اون کلاس تنها چیزی که تمرین نکردم نوشتن بود،از بس که کل کلاس به کل کل بین من و استاد می گذشت.حضرت استاد وحشتناک لیبرال بود و دگر اندیش!!منم که چشمتون روز بد نبینه توارائه ی افکارم یه نموره خشن ومصمم!(فکر کنم کاملا مشخص شد چه کلاسی بوده) حالا امروز عکسش و که دیدم کلا هنگ کردم من که هیچ! بنده خدا دوستام که با دیدن چشم های گرد شده و دهان یه وجب باز من همراه با صدای ناموزونی که ازش خارج شده بود کپ کرده بودن؛ آخه باورم نمی شه استاد ما که توجریان انتخابات پارسال کم مونده بود کارمون به در گیری فیزیکی بکشه رفته بود دیدن همون که تا پارسال سیبل اتهاماتش کرده بود!! نمی دونید از لحظه ای که عکس ودیدم دارم از کنجکاوی که فقط وفقط از روح پرسشگرانه ام ناشی میشه دق میکنم. راستش فلسفه ی رفتن استاد تو اون جلسه رو نمی دونم اما یه چیز و خوب می دونم تو زمانی که همه ی مثلا خودی ها، خودمون و گل بارون می کنند و تو مجلس بد گربه می رقصونند، این حضور قشنگه. نیست؟حالا بگن ریا، بوده، بگن هنرمندای نفت خور دولتی ان و...به نظر من که حضور،حضوری طلایی بود . منم می خوام یه پیامک طلایی بدم به استاد و یه دمتان گرم بادی نصیبشان کنم. وای از وقتی که ابناء بشر وچیزی مثل جو می گیره! نه؟ حتما همه ی شما تا به حال از فضائل اساتید بهره بردید واز این قشر زحمت کش به شما هم رسیده ! من هم میخوام در اولین پستم به واکاوی نقش مستقیم وغیر مستقیم والبته مؤثر اساتید در روند زندگی شاگردان اشاره کنم. مثلا تشکیل کلاس های اجباری، که آخرین موردش به همین چند روز پیش بر می گرده: همه چیز از تغییرو تحولات در افکار استاد موسسه مون شروع شد که یه روز بهاری اعلام عمومی کرد: برای تابستان شاگردان عزیز قرار است کلاس ویژه بر گزار کنیم، نمی دونم چرا همون وقت نفهمیدم کلاس در تابستان آن هم در موسسه ومهمتر، زیر نظر استاد چه معنایی می تونه داشته باشه؟!!!!!!! روزها از پی هم گذشت وامتحانات پایان ترم هم با هر بدبختی وفلاکتی بود تموم شدهنوز شیرینی رهایی از بند کلاس ودرس و استاد را نچشیده بودیم که اطرافیان حضرت استاد صدازدند بار وبندیل ببندید که کلاس ها قراره شروع بشه. بماند نحوه ی ثبت نام و پر کردن آن فرم کذایی که خیلی تفاوتی با امتحان ورودی کالج بین المللی زبان فرانسه در توکیو نداشت! قرار شد ساعت 30/3بعد از ظهرتیرماه دقیقا هما هنگ با قرار گرفتن خورشید در وسط آسمان کلاس ما هم تشکیل شود. ساعت 3 بود ومن هنوز اون سر شهر به ماشین هایی که بی تفاوت وحداقل محض اعتماد به نفس دادن یه نیش ترمز خشک وخالی هم نمی کردن خیره شده بودم وبه مجهول ذهنی ام می اندیشیدم که یعنی من ونمی بینن؟! اندر تحدیدات وارده از سوی استاد درجهت عدم تاخیر، با اندوهی جانفزا دست به اقدامی انتحاری زدم وصدازدم"تاکسی دربست" در تمام عمرم به یاد ندارم به تعداد انگشتان یک دست هم واژه سخت وموهوم تاکسی در بست را تلفظ کرده باشم ووای!وای ازاون لحظه ای که به کلاس رسیدم ودیدم هنوز بچه ها نیومدن.بگذریم که هر زمان یادش می افتم روحم آزرده می شه وتا 4ساعت افسردگی مفرط می گیرم در مسیر که می اومدم راننده محترم تاکسی از سر گلایه از بی مسافری دیواری کوتاه تر از من ندید وتیکه ای آب دار هم نصیبمان کرد که:همه مثل شما بچه پولدار وآقازاده نیستن که دربست بگیرن و...به خاطر تیپ و ظاهرمون هم لیست هر چی آخوند نما وآقا زاده های بی تقوای نامرد رو هم بلد بود ردیف کرد...حیف که بد جور سیبیل هاش کلفت بود وقدوقامتش رعنا!والا فریاد می زدم آقا به جون مادرم من بچه پولدار وآقازاده نیستم من ... البته یه کم که دیگه حق داشت!فکر کن!تواون ظل آفتاب ساعت ها منتظر مسافر بمونی برای یه لقمه ی حلال از اون طرف یه سری جماعت از ما بهترون فقط وفقط به دلیل ار تباط ویژه ی ژنتیکی با برخی حضرات تنها دغدغه شون "چگونگی صحیح برونزه شدن در تابستان" باشه؟؟؟!!!!!!!! یادم باشه یه پستم برای اون هم تیپ ها وهم لباسی های خلافکارم بنویسم که انگار اونا هم نقش مهمی در زندگی من دارند)با خودم مشغول افاضه نظر وارائه راهکار در جهت از بن وریشه کندن هر چی آقازاده ی ...روی زمین هست بودم که خودم ومقابل در موسسه دیدم .با شروع نشدن کلاس، آقا زاده ها وتاکسی وپول توجیبیم که در 10دقیقه از دستم رفته بود وهمه رو بی خیال شدم وبه فکر افتادم که منشا وعامل اصلی مشکل وپیدا کنم برای همین رفتم سراغ واکاوی استاد که واقعا چرا این ساعت وبرای کلا س انتخاب کرد؟! 1-یعنی نمی دونست هوا گرمه؟ 2-می دونست به روی خودش نیاورد ؟ 3-به اون ربطی نداشت هوا گرمه؟ 4-اصولا آدم سرمایی مزاجیه؟ 5-با لاخره باید مشخص می شد کی استاده کی شاگرد؟ 6-نظر شما چیه؟
Design By : Pichak |